روزی روزگاری، تهران (84)
خبرنگار امرداد: نگار جمشیدنژاد
خانم مارپل و هرکول پوارو را به یاد دارید؟ هنرپیشههای دو سریال تلویزیونی که راز هیچ قتل و جنایتی از چشم آنها پنهان نمیماند؟ هر دو زاییدهی خیال و هنر نویسندگی «آگاتا کریستی»، بزرگترین جنایینویس جهان، بودند. خانم مارپل زنی آب زیرکاه بود و در نشستهای دوستانه وانمود میکرد سرگرم بافتن کاموا و نوشیدن قهوه است، اما زیرچشمی همهجا را می پایید و رازها را کشف میکرد. کلاه لبهداری روی موهای سفیدِ سفیدش میکشید و چهرهاش پُر چین و چروک بود. دوست داشت همه جا سَرَک بکشد و فضولی کند. هرکول پوارو هم دستِ کمی از خانم مارپل نداشت؛ تیزبین و کنجکاو بود. کلهی تخممرغی و لباسهای شیک و اتوکشیدهاش بیش از هر چیز دیگر به چشم میآمد و نگاه را میگرفت. از کثیفی و بینظمی بیزار بود و رفتاری وسواسگونه داشت. هر دو، سالها کارآگاه خیالیِ داستانهای پلیسی آگاتا کریستی بودند. این بانوی داستاننویس، دههها پیش مهمان ایرانیها بود. آن اندازه به او خوش گذشت که چندبار دیگر به ایران آمد. اصفهان و شیراز را پسندید، اما از تهرانِ آن سالها که هنوز شهری نوپا بود، حرفی نزد. به دلش نچسبیده بود!
در داستان پلیسی، نویسندهای نمیشناسیم که مانند آگاتا کریستی آوازهای جهانی داشته باشد. او دلخواهترین جنایینویس نزد خوانندگانی است که به این سبک داستانی دلبستگی دارند. آگاتا کریستی را «ملکهی جنایت» مینامند، اما در داستانهایش آنچه مهم است کشف رازها و معماهای جنایی است، نه خشونتِ کشتن.
آگاتا کریستی زندگی پُرماجرایی داشت. او که دلآزرده از رویدادهای زندگیاش بود، برای استراحت و گذران روزهایی آرام، راهی بغداد شد. در آنجا با باستانشناسی به نام ماکس مالون آشنا شد و چندی پس از آن با او ازدواج کرد. آن دو در سال 1310 خورشیدی برای گذراندن ماه عسل سوار بر هواپیمای پُست، نخست راهی همدان شدند و سپس به تهران آمدند. به شیراز هم رفتند تا روزهایی خوش را در این شهر بگذرانند. در این زمان هیچکدام از کتابهای آگاتا کریستی به فارسی برگردان (:ترجمه) نشده بود و ایرانیها او را نمیشناختند.
آگاتا کریستی در تهران چند روزی در سفارت انگلیس بهسر بُرد و گردش کوتاهی در شهر کرد. تهرانِ آن سالها شهر کوچکی بود که رو به نو شدن داشت. برای این بانوی کنجکاو، هیچ چیز در تهران نبود که چشمگیر و درخور یادآوری باشد. اما شیراز را بسیار پسندید و باغهای این شهر را به «زمردهای سبز خالص» مانند کرد و نوشت: «شیراز یک زمرد سبز زیباست»! یکی از کتابهایش را هم که ماجرای جناییاش در شیراز روی میداد، «خانهای در شیراز» عنوان داد.
آگاتاکریستی و همسرش چندبار دیگر هم راهی تهران شدند و اصفهان را هم دیدند. کریستی دربارهی اصفهان نوشت: «این شهر برایم زیباترین شهر جهان است. هرگز هیچ چیزی به زیبایی رنگهای شکوهمند صورتی، آبی و طلاییاش ندیدهام. گلها، پرندگان، نقشهای اسلیمی، ساختمانهای زیبایی که مانند افسانهی پریان بودند و همهجا کاشیهایی خیالانگیز. بله، اصفهان یک شهر افسانهای بود»! کاش تهران هم به اندازهی اصفهان زیبا بود و این نویسندهی نامدار دربارهی آن مینوشت! اما تهران گذشتهی تاریخیای به دیرینگی اصفهان نداشت و در آن سالها سر ناسازگاری با برخی از سازههای تاریخیاش گذاشته بود و میخواست شهری اروپایی و نو باشد. آرزویی که به سرانجام نرسید و آنچه شد جز پوسته و رویهای از شهری نوگرا، اما آشفته و بی در و پیکر، نیست.
گفتوگوی آگاتا کریستی با یکی از نویسندگان ایران
واپسین سفر آگاتا کریستی به تهران، در سال 1350، شش سال پیش از درگذشتش بود. در این زمان خوانندگان ایرانی او را به خوبی میشناختند و بسیاری از رُمانهای پلیسی او به فارسی برگردان شده بود. حتا ناشران ایرانی چند کتاب به نام آگاتا کریستی چاپ کرده بودند در حالی که از او نبود و نوشتهی نویسندهی ناشناس ایرانی بود! کریستی هنگامی که دریافت کتابهایی ساختگی (جعلی) به نام او چاپ کردهاند، با دلخوری بسیار گفته بود: «این کار از نظر قانون، جرم است».
در همان سفر بود که محمدعلی سپانلو، شاعر و نویسندهی نامدار، در «انجمن باستانشناسی انگلیس» در تهران، گفتوگویی با آگاتا کریستی انجام داد. زمانی که آگاتا کریستی دریافت سپانلو نه تنها شاعر و نویسنده بلکه حقوقدان و روزنامهنگار هم هست، پذیرفت به پرسشهای او پاسخ بدهد. در پایان گفتوگو کریستی، خوشنود از گفتوگو با سپانلو، گفته بود: «این از جالبترین گفتوگوهایی بود که با من شده است».
سپانلو آگاتا کریستی را در حالی دید که «چاق، پُف کرده و پیر روی صندلی راحتی نشسته بود. سنگین گوش، کُند، اما خوشرو با من روبهرو شد. به پاهای باد کردهاش که به اندازهی متکا شده بودند، تکان خفیفی میداد».
در میانهی گفتوگو، سپانلو از آگاتا کریستی میپرسد: کتابهای شما چه پیامی دارد؟ کریستی پاسخی خواندنی میدهد: «بیش از هر چیز منظورم از نوشتن کتاب پلیسی، سرگرم کردن خواننده است و سپس ساختن دنیایی خوب و خالی از گناه. در داستانهای من پیام این است که سرانجام پاکی و معصومیت بر جنایت و گناه چیره میشود. من این را به خوانندهام میآموزم». این آرزوی آگاتا کریستی بود، اما سالهای سال از مرگ این بانوی نویسنده گذشته است و جهان هنوز بر مدار خشونتی روزافزون میچرخد!
زمانی که سپانلو از آگاتا کریستی دربارهی شخصیت داستانی هرکول پوآرو میپرسد، او با طنزی دلنشین میگوید: «همراهی پوآرو در کتابهای من پنجاه سال طول کشید. شاید دیگر خودش هم خسته شده باشد از این همه وقت که با من سر کرده است»! سپانلو نوشته است: در میانهی گفتوگو بودیم که همسر آگاتا کریستی گفت: فرصت تمام شده و آگاتا ناخوش احوال است.
آگاتا کریستی که ایرانیها زمانی سربلندی میزبانی او را داشتند و یادهایی خوش از ایران در ذهن او ساختند، سرانجام در ژانویه 1976، در 85 سالگی چشم از جهان فروبست. از او بیش از 70 کتاب پلیسی بهجا مانده است.
*با بهرهجویی از: تارنمای «روزنامه اعتماد» نوشتهای از احسان رضایی؛ خبرگزاری «ایسنا»؛ و نیز شمارهی 11 مجلهی «کاروان مهر» ویژهی آگاتا کریستی.
Коментари