
البرز و معلمان آن/ محمد علی کاتوزیان/ ترجمۀ فرزانه قوجلو
74خاطرات به روز رسانی شده در پنج شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹
متن سخنراني دكتر محمد علي همايون كاتوزيان در كنفرانس دبيرستان البرز كه روز دهم اكتبر 2009 در دانشگاه كاليفرنيا، اِرواين برگزار شد. برپايي اين كنفرانس با همكاري مشترك دكتر همايون كاتوزيان (از دانشگاه آكسفورد) و خانم دكتر نسرين رحيميه (دانشگاه كاليفرنيا) بود. من، برخلاف سخنرانان قبلي، در وجوه گوناگون توسعة دبيرستان البرز تخصصي ندارم. بنابراين آنچه بايد بگويم براساس تجربة خودم به عنوان يكي از دانشآموزان البرز است. من در دهة پنجاه ميلادي دانشآموز البرز بودم. بارزترين واقعيتي كه ميتوان دربارة البرز گفت اين است كه انگار از آسمان نازل شده و در جايي فرود آمده بود كه در آن زمان شمال شهر تهران به شمار ميآمد. رفتار در مجموع مؤدبانه و شايستة دانشآموزان البرز نسبت به يكديگر، و روابط دوستانه، اگر نگوييم صميمانه، بين شاگرد و معلم با آنچه بيرون مدرسه، در ديگر مدارس و در بخش اعظم جامعه ميگذشت بسيار فاصله داشت. چند عامل را دليل بيهمتاييِ البرز به عنوان يك اجتماع دانستهاند. اولين عامل ميراث آمريكاييان، به طور اعم و ميراث دكتر جوردن و همسرش، به طور اخص بود. از آنچه ديگر دانشآموزان كالج قديم آمريكايي به من گفتهاند، از جمله معلممان زينالعابدين مؤتمن، كه بعداً دربارة او بيشتر گفتوگو خواهيم كرد، ميدانم كه تدريس در كالج بر پاية معيارهايي فوقالعاده بالا و براساس انضباط و تربيتي جدي استوار بوده، هر چند خشن نبوده است. مؤتمن به من گفت يك بار خانم جوردن دفترچهای را بين همة دانشآموزان دور گرداند تا زير تعهدي را امضا كنند كه هيچوقت در زندگيشان سيگار نكشند. مؤتمن گفت وقتي از من خواست كه امضا كنم، از امضاء خودداري كردم و توضيح دادم كه من هيچوقت حتي به امكان سيگار كشيدن فكر هم نكردهام و بنابراين دليلي نميبينم براي عدم انجام كاري تعهد بدهم كه حتي به آن نينديشيدهام. خانم جوردن حرفم را فهميد و مرا براي امضاء تحت فشار نگذاشت. در واقع، مؤتمن هرگز در عمرش سيگار نكشيد. جوردن و همكاران او اصول آموزشي و تربيتيِ فوقالعادهاي را در كالج برقرار كرده بودند. عامل ديگري كه در پس موقعيت استثنايي البرز نهفته بود، بيشك مرهون مديريت كسي چون دكتر مجتهدي بود. من دربارة او و نقشش بعداً بيشتر ميگويم اما خاطرم هست دانشآموزان بزرگتر برايم گفته بودند كه پس از رفتن جوردنها، معيارهاي مدرسه در همة جنبهها تا سطح باقيِ مدارس تنزل كرده بود تا آنكه اين اصول بار ديگر زماني ارتقا يافت كه مجتهدي رئيس يا، آنطور كه ما در انگليس ميگوييم، مدير مدرسه شد (Headmaster) . و باز هم طي مدتي كوتاه افول كرد، در فاصلهاي كه مجتهدي را از مديريت مدرسه برداشتند و دوباره او را به سمت خود برگرداندند. عامل سوم كه در وضعيت خاص البرز نقش داشت معلمانش بودند كه به اختصار دربارهشان سخن خواهم گفت. و عاقبت، خود دانشآموزان در تعيين جايگاه خاص البرز در نظام آموزشي نقشي بي چون و چرا ايفا كردند. عموماً اعتقاد داشتند كه دانشآموزان البرز همگي از اقشار بالاي جامعه بودند، يعني پسران وزيران، سناتورها، نمايندگان مجلس، فرمانداران، تيمساران و از اين دست اشخاص. اين مسئله تا حدي حقيقت داشت اما در مورد اكثريت دانشآموزان صدق نميكرد زيرا كه عمدتاً از طبقات متوسط و در برخي موارد از قشرهاي پايينتر جامعه هم ميآمدند. به هر حال، به يقين ميتوان دربارة بافت و تركيب دانشآموزان گفت كه آنها پيش از پذيرش در دبيرستان البرز از سطوح عالي آموزشي برخودار شده بودند و افزون بر اين از خانوادههاي خوبي ميآمدند، يعني از خانوادههايي كه به فرهنگ و آموزش علاقهاي جدي داشتند. ما در بين خود شاعر، نويسنده، جستارنويس، نوازنده، آهنگساز و نقاش و در رشتههاي علمي نيز دانشآموزاني برجسته داشتيم. تهيه و ويرايش ماهنامة البرز كه در زمان تحصيل من منتشر ميشد كاملاً حاصل كار خود دانشآموزان بود. يك كلاس عكاسي هم داشتيم كه دانشآموزان ادارهاش ميكردند و نيز راديو البرز كه هر روز وقت ناهار برنامه پخش ميكرد.

دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان در سخنرانی دانشگاه کالیفرنیا ـ دهم اکتبر 2009
پس از ملي شدن البرز باز هم مجتهدي كليد تداومِ موفقيتِ البرز بود. به هر حال ميدانم كه بعد از من بهرام بياني گزارشي از دوران مجتهدي در البرز ارائه خواهد داد كه بخشي از مطالعه و تحقيق او دربارة زندگي و كار مجتهدي است. اما من ميخواهم از تجربه و ديدگاه خودم شرح مختصري بدهم. دلبستگي مجتهدي به البرز آنقدر زياد بود كه حتي ميشد ادعا كرد او به آن مدرسه عشق ميورزيد. براي ادارة البرز سخت كار ميكرد و به دستآوردهايش، هرچه كه بود، ميباليد. براي نمونه بگويم، زماني تيم فوتبال البرز آنقدر قوي بود كه به خوبي از پس بازي با تيمهاي مهم دانشكده افسري و دانشگاه تهران برميآمد. اما لازم به تأكيد است بگوييم كه مجتهدي مخصوصاً به موفقيت فكري و آموزش عالي علاقمند بود و به همين خاطر ما را پاداش ميداد يا تنبيه ميكرد. بگذاريد نمونهاي از تجربة شخصيام را بگويم. در آن دوران دانشآموزان دبيرستان در فاصلة سالهاي چهارم و ششم در رشتههاي علوم رياضي، علوم طبيعي و ادبيات به صورت تخصصي تحصيل ميكردند. همة مدرسهها هر سه رشته را با هم نداشتند اما البرز بهويژه فاقد رشتة ادبي بود. يكي از دلايلش درخواست كمتر بود، اما علت اصلي خود مجتهدي بود كه علاقة چنداني به اين رشته نداشت. اين تعصبي غيرقابل توجيه بود كه مجتهدي پس از فارغالتحصيل شدن من درصدد جبران آن برآمد. من از سرِ علاقة شخصيام علوم طبيعي خواندم اما هميشه عميقاً دلبسته به تاريخ و ادبيات بودم چنان كه بالاخره به حرفة امروز من منجر شد وقتي در سال ششم دبيرستان درس ميخواندم، دوستانم مرا مجاب كردند كه در يك مسابقة تلويزيوني شركت كنم كه فقط فارغالتحصيلان ادبيات و تاريخ در آن شركت ميكردند. مجري برنامه با اكراه فراوان اجازة حضور در برنامه را به من داد و من برنده شدم. روز بعد مجتهدي به دنبالم فرستاد و مرا سخت تحسين و تشويق كرد. چند ساعت بعد، معاونش، ميراسدالله موسوي ماكويي، كه بعداً دربارهاش بيشتر حرف ميزنم به كلاس ما آمد و با صداي بلند و جلوي معلم و دانشآموزان تقديرنامهاي رسمي را از طرف مجتهدي خواند و به من داد. هنوز يادم هست كه يكي از دوستان ريشخندكنان و به صداي بلند گفت: آن را بزن به ديوار. تصور ميكنم كه در آن دوران البرز تنها مدرسهاي در ايران بود كه انجمن اولياء و مربيان داشت كه آن را «انجمن خانه و مدرسه» ميناميدند. مجتهدي بود كه اين انجمن را سرپا نگه ميداشت و ميكوشيد تا از ثروت و نفوذ اعضاي سرشناس آن به نفع مدرسه سود جويد. او و كاركنان آموزشي و اداري دربارة حضور دانشآموزان در كلاس درس بسيار جدي بودند. اولين كاري كه معلم به محض ورود به كلاس ميكرد حضور و غياب بود. اين كار در تمام مدارس اجباري بود، گرچه نميدانم تا چه حد رعايت ميشد. باري، در البرز هر يك ساعت غيبت از كلاس گزارش ميشد و دانشآموز غايب را براي پاسخگويي صدا ميكردند. روز بعد، پست ويژة مدرسه نامهاي را براي والدين دانشآموز ميبرد، طوري كه بدون تأخير باشد و خود دانشآموز هم نتواند نامه را دريافت و از والدينش مخفي كند. هر يك ساعت غيبت غيرموجه منجر به كسر يك نمره از كل بيست نمره انضباط و اخلاق ميشد. بنابراين چنانچه دانشآموزي چهار روز بدون دليل موجه غيبت ميكرد آن وقت نمرة انضباط او براي آن ترم يك صفر درشت ميشد. اما به ندرت چنين اتفاقي ميافتاد. مجتهدي و همكارانش در مورد حضور در كلاس آنقدر سختگير بودند كه غيبت مستمر بلافاصله به تماس مدرسه با اولياء دانشآموز منجر ميشد و اگر نتيجه رضايتبخش نبود، دانشآموز به سادگي اخراج ميشد. طولي نكشيد كه بازارِ مدارس خصوصي از اين مسئله سود جست. در پايان تحصيل من در البرز، مدرسهاي خصوصي، كوچك، گران و پايين دست در همان نزديكي تأسيس شد كه همة پسراني را كه به دلايل آموزشي يا انضباطي از البرز اخراج شده بودند ميپذيرفت؛ اين پسرها دلشان ميخواست كنار دوستان البرزي خود و نزديك دو مدرسة مهم دخترانهاي باشند كه اتفاقاً در فاصلة كمي از البرز قرار داشت. طبعاً هميشه توازن كامل برقرار نبود و گاهي بين دانشآموزان و مديرشان و حتي بين معلمان و مجتهدي اختلاف پيش ميآمد. واقعاً همه به مجتهدي احترام ميگذاشتند اما همه او را دوست نداشتند. انضباط خشك او همراه با طرز تلقي سادهاش از درست و نادرست منجر به انتقادهاي آشكار و نهان از شيوههاي او ميشد. برخي آن را به حساب تكبر او ميگذاشتند اما بيشتر از سر سادگيِ ذاتي بود كه گاه به برخورد با دانشآموز و معلم ميانجاميد. خاطرم هست زماني جلال متيني، دبير ارزشمند ادبيات، از حرف يا رفتار مجتهدي رنجيد. موسوي، معاون مدرسه و حلاّلِ هميشگي ناراحتيها، موفق شد كه آن دو را با هم آشتي دهد. مجتهدي كه ميكوشيد به طور غيرمستقيم عذرخواهي كند به متيني گفت «سوءتفاهم دوجانبه شد.» متيني پاسخ داد «نه، سوءفهم شد.»

نمایی از دبیرستان البرز
در مواردي چند من شاهد اعتصاب دانشآموزان عليه تصميمات مجتهدي بودم. يكي از مواردي كه خيلي خوب يادم هست داستان مننژيت است. ناگهان شايع شد كه به تهران مننژيت آمده و يادم نميآيد چرا مقامات بهداشتي اعلام كردند كه فقط بچههاي زير پانزده سال آسيبپذيرند. بر همين اساس، وزارت آموزش و پرورش حكم كرد كه دانشآموزانِ سه سال اول را به خانه بفرستند اما كلاسها براي دانشآموزان بزرگتر برقرار باشد. اين حكم غيرعملي بود و تقريباً تمام مدارس شهر آن را ناديده گرفتند. تقريباً همه، زيرا مجتهدي، كه دستور برايش دستور بود و به بيهمتايي البرز ميباليد، اصرار داشت كه كلاسهاي بالاتر به كار خود ادامه دهند. دانشآموزان مخالفت كردند و در شورش خود تعدادي از شيشههاي مدرسه را نيز شكستند. مجتهدي كه، برخلاف ظاهر خود، فردي كاملاً احساساتي بود دلش شكست و در يك مرحله دستمالش را درآورد و اشكهايي را كه بر گونههايش سرازير شده بود پاك كرد. همين كافي بود تا اعتصاب پايان يابد. با وجود اين رويدادهاي تصادفي، تقريباً همة دانشآموزان البرز دربارة مدرسة خود و مدير آن به ديگران فخر ميفروختند و سالها پس از فارغالتحصيلي ياد هر دو را زنده نگه ميداشتند. بخش اعظمي از آناني كه در زمان مديريت مجتهدي در البرز تحصيل ميكردند سالهاي البرز را بهترين دوران زندگي خود ميدانند، درست مانند ديگر دانشآموزاني كه در كالج تحت مديريت جوردن بودند. اينكه البرز اصول خود را براي مدتي طولاني حفظ كرد نكتهاي قابل ملاحظه است. من ايران را به عنوان جامعهاي كوتاهمدت توصيف كردهام، جامعهاي كه در آن همه چيز تقريباً افقي زودگذر دارد و احتمالاً رو به افول ميرود، از مد ميافتد يا كاملاً محو ميشود و جانشين جديد و كوتاهمدت ديگري پيدا ميكند. درست مثل آنكه ساختماني سالم را كلنگي اعلام ميكنند. و فردي كه شايد امسال بازرگان باشد، سال ديگر وزير ميشود و سال بعد از آن زنداني. البرز تا مادامي كه مجتهدي سكاندار آن بود به چنين سرنوشتي دچار نشد. بهخصوص، مدرسة خوش نام هدف كه در همان دوران من با سرماية خصوصي تأسيس شد در برابر البرز جايگزيني قابل از كار درآمد اما نتوانست كاملاً به همان شهرت و اعتبار دست يابد. دانشآموزان خوبي در آنجا ثبتنام كردند كه يا موفق نشده بودند در البرز پذيرفته شوند يا نميخواستند به البرز بيايند. و با توجه به ماهيت زودگذري جامعه، معتقدم اگر مجتهدي مدير آن نبود، البرز هم به همين سرنوشت دچار ميشد. همانطور كه بسياري از شما ميدانيد، مجتهدي رئيس دانشگاههاي شيراز و ملي شد، بنيانگذار دانشگاه آريامهر بود، مدير دانشگاه پليتكنيك تهران نيز شد. با وجود اين، ارتباطش را هميشه با البرز حفظ كرد و به محض ترك اين سمتها، به وظايف تماموقت خود برگشت. او در گفتوگو با برنامة تاريخ شفاهي هاروارد گفت كه مديريت البرز مهمترين سمتهايش بوده، مهمتر از رياست دانشگاهها. من نميتوانم اين مختصر را دربارة مجتهدي به پايان ببرم بيآنكه تعدادي از جوكهايي را كه دانشآموزان دربارهاش ساخته بودند نگويم، هر چند اين جوكها بيشتر از سر محبت به او بود تا بدخواهي. چندتايي از آنها را نقل ميكنم. در اواسط دهة 1950 خمير ريش تازه به ايران آمده بود. در يكي از اين جوكهاي دانشآموزان، مجتهدي به داروخانهاي رفت و گفت: «آقا، خمير دندانِ ريش داريد؟» در همان دوران، پيش از نمايش فيلم در سالنهاي سينما تصويري از شاه روي پرده ظاهر ميشد و تماشاگران بايد با صداي سرود شاهنشاهي سرپا ميايستادند. يك روز مجتهدي در همين موقع وارد سينما شد و ديد كه همه سرپا ايستادهاند و گفت «بفرماييد، بفرماييد.» فروشندههاي كنار خيابان كه ليوان هم ميفروختند، آنها را وارونه ميگذاشتند، يعني سروته. يك روز كه مجتهدي قيمت آنها را از فروشنده ميپرسيد يكي از آنها را بلند كرد و با تعجب گفت كه اين ليوان سر ندارد. فروشنده به سادگي ليوان را برگرداند. مجتهدي شگفتزدهتر شد: تهش هم كه سوراخ است.

دکتر مجتهدی که نامش با دبیرستان البرز آمیخته است
البرز مؤسسهاي بود كه در آن بر آموزش و پرورش بسيار تأكيد ميشد. كتابخانه و آزمايشگاههاي شيمي و فيزيك داشت. داراي چندين زمين فوتبال، واليبال، بسكتبال و تنيس، سالن ورزش سرپوشيده و فضاي بازي دو و ميداني بود. فرهنگ يكي ديگر از فعاليتهاي ماية مباهات البرز بود. سالن تئاتر و كنفرانسي كه به همين منظور ساخته شده بود، تالار جوردن نام داشت. جلوي اين تالارها اتاقي بزرگ بود كه براي نمايشگاه از آن استفاده ميشد. و پشت آن آمفي تئاتري بود با صحنهاي بزرگ براي اجراي نمايش، اركستر و نيز برگزاري سخنراني و مناظره. مجسمة نيمتنهاي از دكتر جوردن در اتاق جلو تالار بود. در آن زمان ما انجمن ادبي و فرهنگي فردوسي را احيا كرديم كه توسط خود دانشآموزان اداره ميشد و هر از چند گاهي شبهايي فرهنگي را در تالار جوردن برپا ميداشتيم كه شامل اجراي نمايش هم ميشد. من قبلاً از نشريه و كلاس عكاسي البرز سخن گفتهام. كلاس عكاسي دفتري هم از آن خود داشت كه دانشآموزان ادارهاش ميكردند.

این عکس مربوط است به سال ششم تحصیل بنده در دبیرستان البرزـ 1339 ـ چنین رسم بود که در روز آخر بچه ها دوره می افتادند . اما من اصلاً شاد نبودم. همانطور که در عکس پیداست چون می دانستم این سالها که می رود هرگز باز نمی گردد. خلاصه اينكه ميراث جوردن، مديريت مجتهدي؛ بافت و تركيب دانشآموزان و امكانات آموزشي و ورزشي از عوامل موفقيت دبيرستان البرز بود كه من قبلاً برشمردم. باري پيش از آنكه به معلمان مدرسه بپردازم بايد چند كلمهاي دربارة اسدالله موسوي بگويم كه قبلاً از او نام بردم، معاون مدرسه كه غالباً در بحثهاي رسمي و غيررسمي دربارة البرز ناديده گرفته ميشود. او آذربايجاني بود، اهل ماكو و فارسي را با لهجة زيبا و نسبتاً غليظ آذربايجاني حرف ميزد. موسوي مديري سختكوش و توانا بود. با اينكه فردي جدي و مصمم بود روابط خوبي با معلمان و دانشآموزان داشت. او برخلاف مجتهدي، نه ديرجوش بود و نه احساساتي، اما در مجاب كردن ديگران به انجام كاري كه بايد انجام بدهند مهارت داشت بيآنكه آنها را وادار كند. او را حلاّل هميشگي مشكلات ميناميديم چون هر وقت مشكلي پيش ميآمد و يا قرار بود پيش بيايد، نقش حياتي وساطت بين دانشآموزان با يكديگر، بين معلمان، بين معلم و دانشآموز، اما بالاتر از همه بين مجتهدي و ديگران را بر عهده داشت. انصاف حكم ميكند كه بگوييم بخشي از موفقيت مجتهدي در ادارة دبيرستان البرز مرهون نقش حمايتي و تكميلي موسوي بود. من خاطرات زيادي از موسوي و عملكرد او در موارد مختلف دارم، اما به يادآوري شماري از آنها بسنده ميكنم. يك بار يكي از دوستان من كه در كلاسي ديگر بود از معلم فارسي گله داشت كه به انشاي او نمرة كمي داده و درخواست دانشآموز را براي بررسي مجدد انشايش رد كرده بود. من به موسوي گفتم و او گفت كه بررسي ميكند. روز بعد مرا صدا زد و گفت كه با معلم صحبت كرده و او گفته بود كه دانشآموز بيادب بوده و از او پرسيده كه به جاي خالي در انشايش نمره داده است يا براي نوشتهاش. موسوي گفت به همين دليل به نظر او حق با دوست من نيست. به هر حال آنچه در گفته موسوي بهويژه به ياد ماندني بود طرز گفتنش بود. وقتي به توضيح معلم رسيد با لهجة غليظ تركي گفت كه دوست من به معلم گفته بود: به سفيديش نومره ميدي، به سياهيش نومره ميدي، به چه چيزيش نومره ميدي؟ يكي از دوستانم، پرهام آشتياني كه ما پَپَر صدايش ميكرديم، ژيمناست و كوهنورد بود. يك روز او را تشويق كرديم كه كمي از مهارتهاي خود را نمايش دهد. او به ته كلاس رفت، به سرعت به طرف ديوار مقابل دويده، از آن بالا رفت و قبل از اينكه پايين بپرد پايش را به سقف هم زد. در نتيجه جاي كفش ورزشياش سقف سفيد را لك كرد. موسوي كه از طريق عينالله، فراشِ مشهور از ماجرا خبردار شده بود به كلاس آمد و با صداي بلند گفت: هي آشتياني، كه پَپَر يا هر چيز ديگري صدايت ميكنند، به من بگو چطوري توانستي سقف را با كفش ورزشيات لك كني. خندهدارترين قسمت ماجرا وقتي بود كه او آشتياني را صدا زد: آهاي آشتياني، پَپَر ميجن، چي ميجن. محمود ذرّهپرور يكي از اعضاي پرشور حزب كوچك پان ايرانيست بود، هر چند كه با وجود تلاشهاي صميمانه نتوانست حتي يك عضو براي حزب خود در مدرسه دست و پا كند. يك بار در يكي از زنگ تفريحها او به عجله به كلاس برگشت و با حروفي درشت روي تخته نوشت: براي رها گشتن از نام و ننگ، تو را چاره جنگ است و جنگ و جنگ. موسوي كه باز به وسيلة عينالله با خبر شده بود به كلاس آمد و گفت: آقاي ذرّهپرور براي رها جَشتن از نام و ننج، تو را چاره درس است و درس و درس. من نميتوانم اين مختصر را دربارة موسوي تمام كنم بيآنكه از شيوة او در دادن نمره انضباط در آخر هر ترم حرفي نزنم. او در پايان هر ترم به كلاس ميآمد، از تك تك ما ميخواست كه بلند شويم و بعد با كسر نمره از بيست براي هر يك از كارهاي ناشايست ما در طول ترم نمره دادن را شروع ميكرد. صرفنظر از اينكه دست آخر چه نمرهاي ميگرفتيم، ماجرايي بود كه همه انتظارش را ميكشيديم و واقعاً از آن لذت ميبرديم. فيالمثل، از دانشآموزي ميخواست تا بلند شود و ميگفت: براي دو ساعت غيبت غيرموجه دو نومره، براي ده ساعت غيبت موجه يك نومره، براي دعوا در فلان ساعت و فلان روز سه نومره و الخ، تا آنكه به نمرة نهايي ميرسيد، فرض كنيم دوازده. وسعت و دقت نظر او دربارة رفتارها و سوءرفتارهاي ما حيرتانگيز بود. باري مفرحترين آن جنبة خندهدار كار او در مورد دانشآموزان شيطانتر بود. برايتان دو نمونه نقل ميكنم. اول بگذاريد بگويم كه تعدادي از دانشآموزان عادت داشتند در طي زنگ ناهار كه طولانيتر بود دم در مدرسه بايستند و دخترهاي دبيرستان انوشيروان دادگر و نوربخش را كه در فاصلة كمي از البرز قرار داشتند تماشا كنند و اميدوار باشند كه با آنها تماس برقرار كنند، كاري كه مدرسه بر آن صحه نميگذاشت. در محاسبة نمرة كساني كه به هر جهت زماني را در زنگ ناهاري صرف اين كار ميكردند، موسوي ميگفت: سه نومره بابت ايستادن بينالقطبين. عيناللهِ فراش فردي دوستداشتني بود و شخصيتي خندهدار و گاهي دانشآموزان سربهسر او ميگذاشتند. در چند مورد كه نمره انضباط محاسبه ميشد، موسوي گفت: بابت شوخي با عينالله دو نومره. حالا اجازه بدهيد به معلمها برگردم. برخي از دبيران ما، مثل دكتر گلشن ابراهيمي، معلم بسيار تواناي ادبيات فارسي، در دانشگاه تهران تدريس ميكردند. بسياري از استادان نامدار دانشگاه پيش از زمان تحصيل من در البرز درس ميدادند، مانند دكتر مهدي حميدي كه به روزگار خود شاعري برجسته بود. چند تن از دبيران ما استاداني صاحبنام و كارشناساني مهم شدند. به عنوان مثال، دكتر جلال متيني معلم ادبيات فارسي البرز كه استاد دانشكدة ادبيات شد و بعدها رئيس دانشگاه مشهد و اكنون در واشنگتن به سر ميبرد و فصلنامة پربار ايرانشناسي را منتشر ميكند. دكتر مهدي محقق كه به ما عربي درس ميداد، بعدها استاد دانشگاههاي تهران و لندن و مكگيل شد و اكنون در هشتاد سالگي رياست انجمن ميراث ملّي را بر عهده دارد. مرحوم عيسي شهابي كه مدركش را از آلمان گرفته بود و به ما شيمي درس ميداد، بعدها در رشتة ادبيات آلماني از دانشگاه آلمان دكترا گرفت و وابستة فرهنگي ايران در آلمان شد. وي پس از بازگشت به ايران در دانشگاه تهران آلماني تدريس كرد. اكنون دلم ميخواهد از دبيراني كه در هنگام تحصيل من در دبيرستان البرز به تدريس مشغول بودند بيشتر بگويم. عيسي شهابي كه قبلاً از او نام بردم و بعدها دكتر شهابي شد معلمي نمونه بود. نه فقط به ما شيمي درس ميداد و بذر علاقهاي خاص را به اين رشته در ما كاشت، بلكه بينهايت فروتن، مؤدب، درستكار و منصف و در كردار و منش خود يك انسان به تمام معنا شريف بود. احتمالاً در آن زمان چهل سال داشت اما از نظر ما فردي بسيار باتجربه و فرزانه بود. هرگز در كلاس او مشكلي نداشتيم. غالباً ما را با عنوان «بچههاي عزيزم» خطاب ميكرد.

دکتر محمود بهزاد ، فاضل ترین معلم زیست شناسی دبیرستان البرز
دبيران ديگري هم بودند كه شيمي درس ميدادند، نمونهاش آقاي قاسمي بود كه هيچ وقت مستقيماً معلم من نبود، اما مسئول آزمايشگاه شيمي بود و من در اين سمت با او ارتباط داشتم. او آدم خوبي بود و آزمايشگاه را خوب اداره ميكرد اما به خاطر حرف جالبي كه زده بود شهرت داشت. زماني كه خبر مرگ اينشتاين را در راديو اعلام كردند، دانشآموزي به آزمايشگاه دويد و هيجانزده خبر را به قاسمي داد. قاسمي گفت «آلبرتو ميگي، آلبرتو ميگي» انگار روابط نزديكي با آن فيزيكدان بزرگ داشت. دانشآموزان ميگفتند كه پاسخ آقاي قاسمي به سلام شما بستگي دارد كه چطور او را خطاب كنيد. اگر بگوييد سلام آقاي قاسمي، خشك و رسمي ميگويد سلام! اگر بگوييد سلام مهندس قاسمي، جواب ميدهد سلام جانم، اگر بگوييد سلام دكتر قاسمي او ميگويد سلام جانم، قربانت برم. يك معلم شيمي ديگر احمد رفيعزاده بود كه در فرانسه درس خوانده و دبير فوقالعادهاي بود. او كوتاه قامت و تپُل بود، با گردن خيلي كوتاه، عينك تهاستكاني و صدايي بم. يك بار كه از ته كلاس و از بين دو رديف نيمكت جلو ميآمد گفت: ايزومرهاي پنتان را بنويسيد و بخوانيد. يكي از شاگردها كه متوجه نبود او تقريباً پشت سرش است با صدايي آهسته اما بم گفت: نمينويسيم و نميخوانيم. رفيعزاده شنيد و از خنده رودهبُر شد. مير زَكي كمپاني رياضي درس ميداد و شنيدن اسمش هم كافي بود تا پشت شاگر